من از این شهر امید، شهر توحید که نامش مکه است وغنوده است میان صدفش، کعبه پاک، قصه ها مى دانم...
دست در دست من اینک بگذار تا از این شهر پر از خاطره، دیدن بکنیم،
هر کجا گام نهى در این شهر و به هر سوى که چشم اندازى مى شود زنده،
بسى خاطره ها در ذهنت
یادى از ابراهیم آنکه شالوده این خانه بریخت آنکه بتهاى کهن را بشکست
آنکه بر درگه دوست، پسرش را که جوان بود، به قربانى برد
یادى از هاجر و اسماعیلش، مظهر سعى و تکاپو و تلاش،
صاحب زمزمه زمزم عشق،
یادى از ناله جانسوز بلال که در این شهر، در آن دوره پر خوف و گزند به اَحَد بود،
بلند! یادى از غار حرا ، مهبط وحى
یادى از بعثت پیغمبر پاک،یادى از هجرت و از فتح بزرگ،
یادى از شِعب ابى طالب و آزار قریش!
شهر دین، شهر خدا، شهر رسول، شهر میلاد على(علیه السلام)
شهر نجواى حسین در عرفات ، شهر قرآن و حدیث ، شهر فیض و برکات.
تو قدر آب چه دانى که در کنار فراتى.
آنکه گفت لبّیک ، یعنى:
خدایا! به فرمانم. امر از تو، اجابت و اطاعت از من.